الحمد لله رب العالمین و صلّیالله علی سیدنا و مولانا ابی القاسم محمّد ، و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین.
عبادت دو معنا دارد، یک معنای عام دارد و یک معنای خاص. معنای عام آن اطاعت از خداست، این اطاعت اختصاص به نماز و روزه ندارد، در خرید و فروش و معاملاتشان اطاعت خدا کنند. به کسی ظلم نکنند، حق کسی را نگیرند، ربا نخورند و مال مردم را به حرام غصب نکنند. اینها همه اطاعت و عبادت است. در داخل خانه و در زندگی زناشویی هر کسی حقی دارد، حق او را ادا کنند، حق فرزند را ادا کنند، حق دختر و پسر را ادا کنند، حق همسر را ادا کنند. اینها همه عبادت است. در رفتار خود به کسی تکبر نکنند، در مقابل مردم تواضع کنند، دروغ نگویند و به مردم ناسزا نگویند، به کسی زخم زبان نزنند. اینها همه عبادت است. در یک کلمه این عبادت به معنای اطاعت است. فرمان خدا را اطاعت کنند، آن کاری که گفته بکند، بکند و آن کاری که گفته نکند، نکند. و به همین معنا در قرآن همآمده است. «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان، انه لکم عدو مبین» [1]در قیامت خداوند متعال به بندگان معصیتکارش خطاب میکند که ای فرزندان آدم، ای اولاد آدم مگر من با شما عهد و میثاق نبستم، مگر من به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید، عبادت شیطان نکنید. چرا عبادت شیطان کردید؟» عبادت شیطان یعنی چه؟ کسی که به مجسمه شیطان رکوع و سجود نمیکند، این عبادت همان اطاعت است. یعنی چرا شما اطاعت شیطان کردید؟ کاری که من گفتم انجام بده! و شیطان گفت انجام نده، انجام ندادید. کاری که من گفتم انجام نده و شیطان گفت انجام بده، آن کار را انجام دادید. پس شما عبادت شیطان کردید و من با شما عهد کرده بودم و به شما سفارش کرده بودم، دستور داده بودم که عبادت شیطان نکنید. و گنهکاران در روز قیامت جوابی ندارند در قبال این سؤال. به این معنا عبادت در سراسر زندگی انسان هست، در خوابیدن، در بیدار شدن، در حرف زدن، در سکوت کردن، در خوردن، در ازدواج کردن و...
اما عبادت خاص عبارت است از همین عبادات معروف که در رأس همه آنها نماز است، روزه، تلاوت قرآن، ذکر، مناجات با خدا، تضرع و زاری به درگاه خدا، خواندن دعا و... اینها عبادات خاص است. عبادت کردن یک نیاز فطری انسان و خواست فطری است، یعنی خدا انسان را خلق کرده و اعضایی برای او قرار داده، هر عضوی چیزی میطلبد، چشم میخواهد نگاه کند، خواسته چشم نگاه کردن است، نباید انسان جلوی آن را ببندد والا کور میشود. خواست گوش شنیدن است، خواست زبان گفتن است، پا برای حرکت و راه رفتن است، دست برای برداشتن و گذاشتن است. هر کدام از این اعضاء خواستی دارند.دستگاه گوارش غذا میخواهد، اگر به او غذا دادی تامین میشود و کار خودش را ادامه میدهد و سلامتت حفظ میشود. اگر غذا ندادی و یا غذای بد دادی گاهی منتهی به مرگ میشود و گاهی منتهی به بیماری میشود. دستگاه تنفس هوا میخواهد، خواست فطری انسان است، باید نفس بکشد، هوای پاک میخواهد. اگر هوا مطلقا به او نرسد میمیرد، اگر هوای ناپاک به او برسد مریض و رنجور میشود. مسأله ازدواج جزء فطریات انسان است، خدا پسر و دختر خلق کرده و این از آیات خداوند است. پسر و دختر احتیاج به ازدواج دارند. اگر در فصل خودش این احتیاج برآورده شد وضع یک انسان، پسر یا دختر عادی میشود و به صورت عادی حرکت میکند ومشکلی در زندگی پیدا نمیکند و اگر ازدواج نکرد یک بی تعادلی و یک اضطرابی در درونش پیدا میشود و ناآرامی در روحش پیدا میشود و مشکلات روانی پیدا میکند. چون این خواسته فطری برآورده نشده است.
یکی از خواسته هایی که در فطرت انسان است خواستههای معنوی است، همه مسائل مسائل اعضاء و جوارح نیست، مثلاً انسان احتیاج به محبت دارد، این نیاز فطری است. هر انسانی شیفته محبت است. بچه وقتی متولد میشود محبت پدر و مادر را با همه وجودش میطلبد، و تشنه محبت است. بزرگ هم که میشود به هر درجه که برسد این عطش وجود دارد. اگر این عطش برآورده شد و آب محبت تشنگی را سیراب کرد زندگی عادی و معمولی میشود و راحت میتواند زندگی کند. اگر با بی محبتی مواجه شد، بچهای در دامن نامادری میخواهد بزرگ شود و نامادری به او محبت نمیکند، یا در خانهای ناپدری دارد و ناپدری به او بی اعتنایی میکند و محبت نثار او نمیکند و یا بزرگتر شده و از کسی محبت نمیبیند، که ممکن است دلائل مختلفی داشته باشد، در روح این فرد بی تعادلی پیدا میشود، ناآرامی در روحش پیدا میشود. و عوارض زیادی پیدا میکند، حالت پرخاشگری پیدا میکند، حالت عصبانیت و تند مزاجی پیدا میکند، پرخاش میکند، با هر کسی درگیر میشود و در نتیجه مشکلات روانی پیدا میشود، چرا؟ چون این نیاز روحش ارضاء نشده و برآورده نشده است. یکی از نیازها و از بزرگترین نیازهای روحی و معنوی انسان عبادت و بندگی خداست. خدا انسان را اینطور خلق کرده که احتیاج به بندگی خدا دارد و این زمان و مکان نمیشناسد، جزء فطریات است. در هر جای دنیا که انسانی هست گرسنه میشود نان میخواهد، تشنه که میشود آب میخواهد. فرق نمیکند از زمان حضرت آدم(ع) اینطور بوده و تا خاتم هم همینطور است. سایر نیازهای فطری هم همینطور است، زمان و مکان، قوم و قبیله، امروز و فردا نمیشناسد. این نیاز هم همینطور است، از روزی که بشر خلق شد، حضرت آدم(س) خلق شد این نیاز در وجودش بود و شروع به عبادت و بندگی کرد و در نسل او ادامه پیدا کرد، منتهی این نیاز را مردم زود فراموش میکنند. غرق شدن در دنیا، غرق شدن در زندگی، در مسائل معاش، در امور مادی انسان را از این نیاز غافل میکند، فراموش میکند که چنین نیازی هست، ولی این نیاز جایی نمیرود و گم نمیشود و طوری نمیشود. اگر این نیاز برآورده شد تعادل روحی به حد اعلاء برقرار میشود. یک آرامشی در روح پیدا میشود. و اگر این نیاز برآورده نشد بی تعادلی و اضطراب در روان انسان بوجود میآید. گاهی هم جرقه هایی میزند، بالاخره بعضی اوقات انسان فکر میکند برای چه من را در این دنیا آورده اند؟ آن کسی که من را آفریده کیست؟ امکان ندارد بجز خدا کسی را آفریننده خودش تلقی کند و لذا در قرآن مجید هم به کفار همین خطاب میشود که خالق کیست؟[2]شما که به خدا عقیده ندارید و به سراغ بتها و پرستشهای دیگر میروید که آن هم یک انحرافی است در عبادت بگویید که خالق کیست و چه کسی شما را آفریده است. چه کسی آسمان و زمین را خلق کرد؟ چه کسی در وجود شما چشم و گوش آفرید؟ «و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده» [3]چه کسی در وجود شما گوش خلق کرد. در آن ظلمات سهگانه در شکم مادر از یک سلول یکمرتبه همه چیز پیدا میشود، گوش، چشم، ابرو، دهان ایجاد میشود و در دهان بسته زبان کوچک، زبان بزرگ، مسیر هوا، مسیر غذا خلق میشود. گاه به گاه چنین فکری به ذهنش خطور میکند، این فکر جواب میخواهد. یا میگوید برای چه من را به این دنیا آوردهاند؟ این دنیا چه فایدهای دارد؟ این سؤال در درون هر کسی هست و سؤال دیگر اینکه بعد از این دنیا بالاخره کجا میرویم و اینهایی که رفتهاند کجا رفتهاند؟ هر گوشه این خاک را که بشکافی سر و کلهای از آن بیرون میآید. سطح خاک پر از خاکهای انسانهای خاک شده است. اینها کجا رفتند؟ آنها که قدرت داشتند کجا رفتند؟ آنهایی که دم از خدایی میزدند و"انا ربکم الاعلی "[4] میگفتند کجا رفتند؟ گرسنهها کجا رفتند؟ سیرها کجا رفتند؟ اینها سؤالاتی است که در درون هر انسانی هست، هیچ کس از این سؤالها معاف نیست. توجه به خدا و عبادت پاسخ به همه این سؤالات است و اضطرابهایی که در دنیا پیدا میشود در اثر همین عدم تعادلی است که در اثر عدم توجه به خدا و عبادت پیدا شده است. اگر الان میبینیم در روی زمین اضطراب هست و انسانها سردرگمند و نمیفهمند میخواهند چه بکنند و سرشان را به چیزهایی گرم کردهاند ولی وقتی فراغتی پیدا میکنند و این سرگرمیها از بین میرود دوباره آن مسأله فطری خودش را نشان میدهد. وقتی مریض میشود این روحیه دوباره خودش را نشان میدهد که چه شد؟ ما کجا میخواهیم برویم؟ کجا بودهایم؟ بیماریها این خاصیت را دارد که انسان را یک مقداری از خواب غفلت بیدار میکند و یا گرفتاریها و پریشانیهای دیگر از جمله فقرها، دست تنگیها، و گرفتاریهای زندگی، مشکلاتی که یکمرتبه انسان را در یک دریای پرموج غرق میکند، و یا در موقع زلزله همین حالت را دارد. منتهی بدبختی انسان این است که در آن حالت یک مقدار به هوش میآید و آن حالت که برطرف شد دوباره از هوش میرود. از دریا که بیرون آمد دوباره همان.[5] از روی تخت که بلند شد و روی پای خودش ایستاد و راه افتاد دوباره به حالت اول بر میگردد. زلزله برطرف شد و زمین آرام گرفت، دوباره مثل اول. انبیاء الهی آمدهاند این بیماری را درمان کنند که غافل نشو بالاخره هر چه باشی و هر که باشی به این خدا احتیاج داری، ولو نفهمی که احتیاج داری، اوست که برایت همه چیز تهیه میکند، همه چیز آماده میکند.
هر چه میتوانید قرآن بخوانید و دعا بخوانید و من توصیه جدی میکنم که به ترجمه قرآن توجه کنید. ولو اگر کسی بدون توجه به ترجمه قرآن بخواند ثواب دارد ولی فرقش زمین تا آسمان است، اگر میخواهید دعا بخوانید به معانی و ترجمههایش نگاه کنید. اول یک نگاهی به ترجمه بکنید، با مضمون دعا آشنا شوید و بعد دعا را بخوانید، ولو جمله به جمله و اصرار هم نداشته باشید که حتماً دعای ابوحمزه را یک شب تا آخر بخوانید. عمده این است که باحال خوانده شود ولو اینکه در چند شب خوانده شود. به هر حال عبادت نیاز فطری و احتیاج فطری انسان را برآورده میکند و به انسان آرامش میدهد. شما کم و بیش بخصوص در ماه مبارک رمضان حس میکنید و حس کردهاید که وقتی حال توجهی به خدا پیدا میکنید و یک مقداری از این فضای مشغول کننده و غافل کننده خارج میشوید که عمدتاً شب وقت این کار است و روز کمتر این اتفاق میافتد، و آن هم آخرهای شب که آرامش همه جا را گرفته است و پرده شب روی همه چیز کشیده شده است، «وجعل اللیل لباسا» [6] آنوقت وقتی است که با توجه که دعا میکنی میفهمد که چه خبر است. بعد از دعا آرامش پیدا میشود. مثل آدمی که هیچ وقت از درد خوابش نمیبرده و از بی خوابی رنج داشته است، حالا یکمرتبه احساس آرامش میکند و دردش آرام میشود و میخواهد بخوابد. چنین حالتی بعد از دعاو در حال دعا برای انسان پیدا میشود. این به آن خاطر است که عطش باطنی انسان ارواء شد و اشباع شد. باید به این نیاز فطری توجه کرد. خدا از ما خواسته که عبادت کنید، هر چه بیشتر عبادت کنیم روحمان آرامتر است و اضطراب و پریشانی نداریم. هر چه کمتر عبادت کند روح مضطرب است، سر هر مسألهای مضطرب میشود، برای آینده خودش مضطرب است، برای آینده پسرش مضطرب است، برای آینده دخترش مضطرب است، برای همسرش، بستگانش، برای آینده جامعه، برای آینده بشریت، بالاخره آیندههای خطرناک مرتب بشر را دارد تهدید میکند و این تهدیدها هست و آن کسانی در آرامش بسر میبرند و این تهدیدها آنها را مضطرب نمیکند که اهل عبادت هستند. این دعاها نیازهای باطنی انسان را نشان میدهد، یعنی وقتی انسان دعا میخواند مثل این است که حضرت زینالعابدین(ع) از قلب من و زبان من دارد با خدا
حرف میزند. بیان میکند خدایا «انا الصغیرالذی ربیته» [7]خدایا من آن بچهای هستم که تو بزرگم کردی. اول انسان به دنیا میآید، بچه است، چه چیزی این را بزرگ میکند و چه چیز او را رشد میدهد. حالا پدر و مادر فرض کنید یک غذا هم به او بدهند ولی چه کسی او را رشد میدهد. «اناالجائع الذی اشبعته» [8]خدایا من آن گرسنهای هستم که تو مرا سیر کردی. وقتی انسان گرسنه میشود چه کسی او را سیر میکند؟ این غذا را چه کسی برایش تهیه کرده است؟ مگر میشود همه عالم جمع شود و عوامل طبیعی مؤثر در بوجود آمدن این لقمه اعم از آسمان، زمین، نیروهای انسانی، خاک، آب، هوا، خورشید، ماه و ستاره حساب کنند. مگر میشود حساب کرد. اگر کسی معجزه هم بکند نمیشود، هیچ کامپیوتری نمیتواند این را نشان دهد. چیزی نیست که بشود حساب کرد. از اول خلقت تا امروز. این نان خالی را و همین آب را خدا داده است. «اناالعطشان الذی ارویته»[9]من تشنه بودم تو مرا سیراب کردی. «والجاهل الذی علمته»[10]خدایا من آن جاهلی هستم که تو مرا تعلیم دادی. «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا»[11] از مادر متولد شدی و هیچ چیز بلد نبودی. آتش داغ است، نمیدانستیم. یخ سرد است، نمیدانستیم. ذغال سیاه است، نمیدانستیم. ماست سفید است، نمیدانستیم. هیچ هیچ هیچ نمیدانستیم. چه کسی این علمها را داد. انسان نمیتواند بفهمد که چقدر معلومات در حافظه انسان است. خدا میداند. اینها را خدا به انسان فهمانده است. اینها مسائل اولیه زندگی است مثل راه رفتن، خوردن را خدا یاد داده است. مسأله علم و دانش و سواد را خدا یاد داده است و لذا خدا به بعضیها سواد میدهد، به بعضیها نمیدهد به بعضیها کم میدهد، به بعضیها زیاد میدهد. بعضیها برای رشته خاصی آمادگی دارند و در آن رشته آموزش میبینند و رشتههای دیگر را نمیتوانند یاد بگیرند و فراگیری برای آن ندارند. «اناالفقیرالذی اغنیته»[12]من فقیر بودم، آنوقت که از مادر متولد میشود هیچ چیز ندارد، لخت لخت از مادر متولد میشود. فقیر است و هیچ چیز هم ندارد، آرام، آرام خدا به او همه چیز میدهد، خانه میدهد، فرش میدهد، لباس میدهد، «العاری الذی کسوته»[13]عریان بودم به من لباس دادی. آب و نانش میدهد و...
آیا اینها در وجود انسان نیست، اینها نیازهای انسان است. هر کسی به این نکات باید توجه کند. عبادت یعنی این و اگر این آمد دیگر همه چیز میآید، آرامش که درجه اولش است، هیچ آیندهای دیگر برایش خطر نیست. میبیند خداوند قضا و قدری دارد، ما بخواهیم و یا نخواهیم در مورد دیگران این قضا و قدر جاری میشود. ما چرا غصه بیجا بخوریم؟ چرا غصه فردا را بخوریم. خدای امروزخدای فرداست، خدای دیروز است، یک مقدراتی هم دارد. هی ما غصه بخوریم که اگر تهران زلزله شد چطور میشود. اگر خدا خواست که زلزله شود طبیعتاً خدا میخواهد که یک مقدار خانه خراب شود و تعدادی آدم از بین بروند و مقدرات الهی است و کاری هم نمیشود کرد. این غصه ندارد ما هر وقتی باید ببینیم وظیفه ما چیست، دنبال آن بگردیم که چه وظیفهای داریم، وظیفه امروزمان را عمل کنیم. مقدرات همه به دست خداست، چه درباره شخص انسان و چه درباره بستگانش، چه درباره جامعه، چه درباره آسمان و زمین، این آرامش پیش میآید ولذا دیگر دلهره فردا را ندارد. بعضیها از فقر میترسند، شیطان در آنها نفوذ میکند، «الشیطان یعدکم الفقر» [14]شیطان وسوسه میکند که مبادا پولهایت را خرج کنی، تو هم فردا داری، پسر و دختر داری، میخواهی آنها را زن بدهی و شوهر بدهی، بالاخره در آینده لازم داری، حالا میبخشی و خودت فردا احتیاج پیدا میکنی. این وسوسه شیطان است. ولی خدا وعده میدهد میگوید بدهید، من تو را میآمرزم و از فضل و احسان خودم تو را برخوردار میکنم. حالا ببینید چه آرامشی پیدا میکند و دیگر از فقر نمیترسد. از مرض نمیترسد منتهی میگوید من بهداشت خودم را به دستور خدا باید رعایت کنم. به وظیفه باید عمل کنیم، مرض و سلامتی دست خداست و همان خدا مریضی میدهد و همان خدا شفا میدهد. همان خدایی که آفرید همان خدا سلامتی میدهد، همان خدا مریضی میدهد، همان خدا سر وقتش مرگ میدهد. مرگ هم یکی از چیزهایی است که همیشه انسان را تهدید میکند که مبادا مرگ بیاید، سکته قلبی ممکن است بیاید، شب بخوابد، صبح بلند نشود، در هر آنی ممکن است و هیچ کس مصونیت از مرگ ندارد. ولی وقتی آن آرامش باشد میگوید من به وظیفهام عمل میکنم وقتی مرگ آمد، عمر من به دست خداست، نفس من بدست خداست، تعداد نفسهای ما معلوم است، ملائکه هم دارد میشمارند این نفسهای ما را، و کاتبین وحافظین که خدا آنها را برای ما مأمور کرده است، [15]یکی از کارهایشان این است که نفسهای ما را میشمارند «و عدد انفاسکم» نفس معینی دارد، نفس آخر که آمد دیگر تمام شد. اینهمه اضطراب و دلواپسی بیخود برای چه؟ کار خودمان را بکنیم، اگر مرگ آمدنی است باید حساب کرد که بعد از مرگ چه میشود والا از مرگ که نمیشود فرار کرد. باید حساب بعد از مرگ را کرد و حساب قبر و قیامت را کرد. به هر حال عبادت یک نیاز فطری انسان است، اگر این نیاز برآورده شد روح انسان در حالت تعادل قرار میگیرد و اضطراب و پریشانی و هیجان ندارد و اگر برآورده نشد هیجان پیدا میکند و هیچ چیز هم جای آن را نمیگیرد. نه مال دنیا، نه قدرت دنیا، نه حیثیتها و جایگاهها و موقعیتهای اجتماعی هیچ کدام جای این را نمیگیرد. اگر کسی سلیمان ابن داود هم باشد و قدرت سلیمانی هم داشته باشد که برای غیر از حضرت سلیمان پیدا نشد و نخواهد شد باز هم آن قدرت نمیتواند جای این نیاز فطری انسان به عبادت و بندگی خدا را پر کند. بنابراین در این ماه هر چه میتوانیم باید به عبادت بپردازیم و عبادت با توجه که حقیقت عبادت در آن توجه است والا همینطور زبان بگوید و قلب غافل باشد نمیشود اسمش راعبادت گذاشت. این یک صورت و ظاهر عبادت است. یک گردویی است که پوستهای دارد ولی اگر مغز نداشته باشد دیگر فایدهای ندارد. باید به معنا و حقیقت عبادت توجه کرد، بخصوص در نماز. یک قسمت دعاهایی است که در کتابها نوشته شده است مثل افتتاح، سحر، ابوحمزه و یک قسمت هم دعاهایی است که انسان خودش با خدا به زبان خودش حرف بزند. هر کسی یک زبان و لهجهای دارد، یک نیاز و خواستهای دارد آنها دیگر بین خودش است و خدا، خودش با خدای خودش حرف بزند و از خدا بخواهد وتضرع و زاری بکند و ذلت خودش را عرضه کند، نیاز خودش را به خدا عرضه کند، و دست حاجت به درگاه خداوند بلند کند و از خدا حاجت بخواهد و خودش را محتاج ببیند و خدا را غنی ببیند و خدا را قاضی الحاجات و کافی المهمات بداند که حاجتها را برآورده میکند و با این امیددعا بخواند.
خدایا! توفیق دعا را تو باید بدهی، حال دعا را هم تو باید بدهی، همه چیز از توست و ما هم محتاج به تو و فقیر و نیازمند به درگاه توییم.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- سوره یس آیه 60
[2] - سوره عنکبوت آیه 61
[3] - سوره نحل آیه 78
[4] - سوره نازعات آیه 24
[5]- سوره عنکبوت آیه 65
[6] - سوره فرقان آیه 47
[7] - دعای ابوحمزه ثمالی
[8] - همان
[9] - همان
[10] - همان
[11] - سوره نحل آیه 78
[12] - دعای ابوحمزه ثمالی
[13] - همان
[14]- سوره بقره آیه 268
[15] - سوره ق آیات 22-17