راهی شهرک رضویه در جنوب شرق تهران میشویم. محله برایمان ناشناخته است و از خانواده شهید نیز اطلاعات چندانی نداریم. تنها میدانیم که شهید مدافع حرم «قدیر سرلک» از ناظران انتخاباتی بوده و اکنون نیز دو تن از خواهرانش ناظر انتخاباتی هستند. البته این را هم میدانیم که این خانواده یک شهید دیگر هم دارد، اما نه نامش را میدانیم و نه اینکه چه زمانی و کجا به شهادت رسیده است.
مسئول اداره آموزش که موضوعات مربوط به شهدای ناظر را پیگیری میکند، اطلاعاتی درباره منطقه 15 تهران و شهدای ناظر به ما میدهد. او میگوید که مردم منطقه 15 تهران در تمامی انتخاباتها مشارکت خوبی دارند؛ به گونهای که تعداد صندوقهای رای در این منطقه از تعداد صندوقهای رای برخی از استانها بیشتر است.
در میانه ظهر به منزل شهید میرسیم. یک ساختمان کوچک دو طبقه است که ورودی آن به تصویری از شهید «قدیر سرلک» مزین شده است. مادر شهید به استقبالمان میآید و خیلی مهربانانه به ما خوشآمد میگوید. به دیوار خانه که نگاه میکنم جواب اولین سوالم را درمییابم. نام شهید دیگر این خانواده «داود سرلک» است که در فتنه سال 88 مجروح شده و به دلیل همان جراحات به شهادت رسیده است؛ این را از دو تصویر نقاشیشده که از سوی بسیج دانشجویی دانشگاه صدا و سیما به آن خانواده هدیه داده شده و به دیوار اتاق زده شده است، میفهمم.
شهیدان داود و قدیر سرلک
پس آمدنمان به این خانه که در روز 6 دی همزمان با روز تکریم مادران و همسران شهدا صورت گرفته، یک مناسبت دیگر هم پیدا کرده و اینکه در آستانه 9 دی قرار داریم و شهید دیگر این خانواده، شهید فتنه سال 88 است.
پاسخ دو سوال دیگرمان را با پرسش از خانواده شهید دریافت میکنیم. نخست اینکه پدر شهید کجاست؟ مادر شهید میگوید همسرم چند ماه بعد از شهادت قدیر، به رحمت خدا رفت. دوم اینکه آیا شهید فرزندی دارد؟ که یکی از نزدیکان پاسخ میدهد قدیر فرزندی نداشت.
محو مهربانی و صلابت مادر شدهایم که پرس و جو درباره تعداد فرزندان و اینکه کجا هستند و چه میکنند، شروع میشود و جلوه دیگری از این خانواده برایمان نمایان میگردد. خانواده شهیدان سرلک هفت نفر بودند؛ سه پسر و دو دختر. از تنها پسر باقیمانده برای خانواده میپرسیم که خواهر بزرگترش با افتخار میگوید: «برادرمان لژیونر فوتسال است. در تیم ملی فوتسال ایران بازی میکرده و اکنون بازیکن تیم متروپل فرانسه است.»
بعد خودش ادامه میدهد: «برادرم همیشه جزو اولین افرادی است که در انتخاباتها پای صندوق رای حاضر میشود و رای میدهد. در آخرین انتخابات که خرداد 1400 برگزار شد، زودتر از همه به سفارت ایران در فرانسه رفت و رای داد. از خودش عکس انداخت و برای ما فرستاد. اما بعد که از سفارتخانه بیرون آمد از سوی منافقین (مجاهدین خلق) مورد ضرب و شتم و فحاشی قرار گرفت.» مسئول آموزش بعد از دیدار میگوید که پیمان هم ناظر انتخاباتی بوده است.
پیمان سرلک برادر شهیدان سرلک که بازیکن لژیونر فوتسال است
سریع دست به گوشی میشوم تا ببینم نام این برادر چیست. نامش «پیمان» است. اما با یک چیز عجیب مواجه میشوم. پیمان سرلک برادر شهیدان قدیر و داود سرلک در سال 1398 از جمله افرادی بوده که از پرواز تهران – کیف در روز 18 دی جا مانده است! خودش در گفتگویی ماجرا را اینگونه توضیح داده است: «با تعطیلی لیگ فرانسه به ایران بازگشتم. بلیط رفت و برگشت را با هم گرفته بودم اما بعد از اینکه به ایران آمدم، به مسئولان باشگاه اطلاع دادم که چون میخواهم مادرم را به کربلا و مشهد ببرم، یک هفته دیرتر میآیم. به همین دلیل پروازهای تهران – کیف و کیف – ورشو را لغو کردم. به کربلا نتوانستیم برویم اما به مشهد رفتیم. صبح روز چهارشنبه 18 دی باخبر شدم که پرواز تهران – کیف سقوط کرده است.»
سرگذشت این خانواده برای ما عجیبتر و جذابتر شد. زنگ خانه به صدا درمیآید. خانمی با یک جعبه شیرینی وارد میشود. مادر شهید به استقبالش میرود و او را در آغوش میگیرد. بعد رو به ما میگوید که این خانم، مادر شهید «بهنام میرزاخانی» از شهدای آتشنشان حادثه ریزش ساختمان پلاسکو در دی ماه سال 1395 است. مادر شهید میرزاخانی به آنجا آمده بود تا دیداری با مادر شهیدان سرلک تازه کند و این حضور وی فرصتی برای ما به وجود آورد تا با او نیز گفتگو کنیم.
مادر شهید میرزاخانی که درونش پر از احساس است و هر از چند گاهی با دستمال سبزی که به دست دارد، اشکهایش را پاک میکند، میگوید: «بهنام 25 ساله و تنها چند روز بود که داماد شده بود. وقتی خبر شهادتش را به من دادند، خیلی سوختم. او برای همیشه رفته بود اما قلبش همچنان میتپید. به توصیه دوستان و پزشکان و برای رضای خدا قلبش را به بیماری نیازمند بخشیدیم.»
مادر شهید بهنام میرزاخانی از شهدای آتشنشان حادثه ساختمان پلاسکو
این حضور ما مناسبت دیگری هم پیدا کرد و آن هم اینکه در آستانه سالروز حادثه پلاسکو با مادر یکی از شهدای آن حادثه روبرو شدیم و دیدار کردیم. آن لحظهای که قرارهای این دیدار را هماهنگ میکردیم، فکر نمیکردیم این دیدارمان این همه مناسبت و عجایب داشته باشد؛ فکر میکردیم این دیدار نیز مانند سایر دیدارها خواهد بود.
در ادامه از مادر شهیدان سرلک میخواهیم که از فرزندش قدیر برای ما بگوید. میگوید: «هر بار دلتنگ قدیر میشوم، سر مزارش میروم؛ چه کسی همراهام باشد و چه کسی همراهام نباشد. مزارش در گلزار شهدای پاکدشت است. یک بار همان اوایل تنهایی به گلزار شهدای پاکدشت رفتم. چند ساعت بالای قبرش نشستم و با او حرف زدم. به خودم که آمدم دیدم شب شده و هیچ کس در گلزار و آن حوالی نیست. دست به دامان قدیر شدم و گفتم پسرم خودت مرا به خانه برسان.
خواهر و مادر شهید قدیر سرلک
لحظاتی نگذشته بود که یک خودرو از راه رسید. رانندهاش لباس سربازی به تن داشت. گفت: مادر جان! کجا میروی؟ گفتم: اگر من را تا ابتدای تهران برسانی، ممنون میشوم. گفت: تا هرکجا که بخواهی تو را میرسانم. دو بسته شکلات خریده بودم تا به آدمهایی که در گلزار شهدا هستند، بدهم اما کسی نبود و دست نخورده باقی مانده بود. همه آنها را به آن سرباز دادم و گفتم: به دوستانت بده. از پسرم قدیر هم تشکر کردم و بعد از آن هر بار که به گلزار شهدای پاکدشت میروم، خیالم راحت است که قدیر خودش من را برمیگرداند.»
قرآن هدیه داده شده از سوی آیتالله جنتی به خانواده شهید ناظر قدیر سرلک
ما برای آن مادر شهید یک جلد قرآن کریم با امضای آیتالله جنتی هدیه برده بودیم، آن مادر شهید هم به ما هدیههایی داد که یکی تسبیح با تمثالهایی از دو شهید و هدیه دیگر یک خودکار بود که روی آن نوشته شده بود: «با این قلم فقط برای خدا بنویسید.»
تمثال یکی از دو شهید، «قدیر سرلک» و دیگری شهید روحانی «یوسف خانی» بود. خواهر شهید درباره آن شهید توضیح میدهد: «شهید خانی از شهدای غواص عملیات کربلای چهار است که در شامگاه روز 4 دی 1365 به شهادت رسید.» بعد میگوید: «هر دو شهید برادرم هستند!» متعجب میشویم. بدون اینکه بپرسیم، خودش میگوید که «قدیر برادرم است. یوسف نیز برادر شوهرم است. پس هر دو برادرم هستند.» مناسبت دیگری نیز برای این دیدارمان یافت شد و آن اینکه در سالگرد عملیات کربلای چهار با یکی از بستگان شهدای غواص دیدار کردیم و از آن شهید نیز یادی کردیم.
تسبیحهایی مزین به تصاویر شهیدان قدیر سرلک و یوسف خانی
خواهر شهید چند دقیقهای صحبت میکند. به قدری فصیح، رسا و با شهامت سخن میگوید که همه مات و مبهوت ماندهایم. جملات را با منطق صحیح پشت سر هم میچیند. کلمات را دقیق به کار میبرد و حروف را به درستی ادا میکند. آقای سخنگو یعنی دکتر طحاننظیف از شیوایی سخن این خانم تجلیل میکند و میگوید حقا که خواهران شهدا از نسل زینب کبری (س) هستند.
از هدیه تسبیح دانستیم. اما برایمان سوال است که فلسفه هدیه این خودکار و نوشته روی آن چیست. مادر شهید برای ما خاطره جالبی تعریف میکند که سخنگوی شورای نگهبان همین خاطره را در جلسه اعضای شورای نگهبان بیان میکند. مادر شهید میگوید: «یک روز پدر شهید مشغول گفتگوی تلفنی بود. به یکباره از بچهها خودکاری خواست تا شماره تماسی را یادداشت کند. قدیر چند خودکار داشت، اما به پدرش نداد. پدرش از این موضوع خیلی ناراحت شد و از او پرسید که چرا یکی از خودکارهایت را به من ندادی تا من شماره تماس را یادداشت کنم؟ قدیر پاسخ داد که آنها خودکارها برای من نبود و برای بیت المال بود. قدیر در ادامه گفت شاید استفاده از این خودکار چیزی نباشد، اما من نزد خدا پاسخگوی اعمال خودم خواهم بود!»
دکتر طحاننظیف 11 خودکار و 11 تسبیح دریافت کرد تا به سایر اعضای شورای نگهبان نیز بدهد
مادر شهید ادامه میدهد که پس از شهادت قدیر تصمیم گرفتیم که به یاد آن ماجرا یک خودکار با این نوشته که «با این قلم فقط برای خدا بنویسید» هدیه بدهیم.
همه آنهایی که آنجا بودیم یک عدد تسبیح و یک عدد خودکار هدیه گرفتیم و 11 هدیه دیگر نیز برای 11 عضو دیگر شورای نگهبان دریافت کردیم که قرار شد آقای سخنگو آن را به دست سایر اعضای شورای نگهبان برساند. دکتر طحاننظیف پس از آن دیدار به جلسه شورای نگهبان رفت. شرح دیدار آن روزش را روایت کرد و سپس هدیهها را به اعضا داد. اعضا در برابر دریافت هدیه خودکار کمی سختی داشتند. یکی از فقهای شورای نگهبان دستش را به سوی هدیهها دراز کرد اما فقط یک تسبیح برداشت و بعد با لبخند گفت: «میترسم خودکار را بردارم و برای خدا ننویسم و شرمنده آن شهید بشوم!»
سخنگوی شورای نگهبان هدایایی را که از خانواده شهید سرلک دریافت کرده بود به اعضای شورای نگهبان رساند
در جلسه روز چهارشنبه شورای نگهبان، تصویر شهید قدیر سرلک در صحن شورا به نمایش درآمد و دکتر طحاننظیف چند دقیقهای درباره آن شهید گفت و هدیهای را که دریافت کرده بود به اعضا داد. برخی از اعضا بر تصویر شهید بوسه زدند و از تلاشها و مجاهدتهای وی و صبوری مادر و خانوادهاش تجلیل کردند. خواهر شهید در صحبتهایش میگفت: «من همیشه به قدیر میگویم تو چه کردهای که ما را اینگونه سربلند کردهای؟»
انتهای پیام/